دختری از اخرون-6
- دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ق.ظ
جیس
جیس برخلاف میلش از قدرت موروثی اش استفاده کرد،در زمین فرو رفت و درست روبه روی ایرینا از زمین خارج شد.دخترک از جاپرید و عقب رفت و چند لحظه طول کشید تا به یاد بیاورد که او جیس است نه یک هیولااز زیر زمین،به تندی پرسید:برای چی منو تعقیب کردی؟"جیس به ارامی پاسخ داد:برگرد ایرینا بخاطر خودت هم شده برگرد"_جیس من نمیتونم بخاطر خودم شماهارو به کشتن بدم اگه اینکارو بکنم چه فرقی با خدایان یا تایتان ها دارم؟چطور میتونم به پدرم بگم اشتباه میکنه وقتی خودمم همون کارو میکنم؟"_اما تو میمیری حتی اگه موفق بشی"ایرینا زهر خندی زد:بله جیس میدونم،اما من سهم زنده بودنم رو زندگی کردم چیزی هم برای ازدست دادن ندارم"درد ازار دهنده ای در قفسه ی سینه جیس پیچید ایرینا بچه تراز ان بود که اینطور حرف بزند یا دست به چنین فداکاری هایی بزند:هی!ببین ما باهم حلش میکنیم،باشه؟بیا..بیابرگردیم حداقل بیا برگردیم تا بتونی دوش بگیری واستراحت کنی بعدش میتونی بهتر تصمیم بگیری"ایرینا بالبخند مصممی سرتکان داد:نه جیس من نباید حتی یک دقیقه روهم تلف کنم"جیس درلحظه تصمیم گرفت:پس منم همراهت میام" _چی؟! هوس مردن کردی؟"_نه ولی من نمیتونم بدون توبه مجتمع برگردم چه جوابی دارم که به برادروخواهرت بدم؟بگم گذاشتم خواهرتون بمیره متاسفم؟!"جیس بازوی ظریف ایرینا را گرفت:بیابریم توراه روبلدی نه؟خب بیوفت جلو سرراه یه جایی برای خریدن یکم خرت وپرت وپاک کردن این خونها ازروت پیدا میکنیم" برخلاف تصور جیس ایرینا هیچ مخالفتی نکردو درعوض گفت:گایا توی سیاتل یه پایگاه بزرگ درست کرده فقط ازم نپرس که از کجامیدونم فقط میدونم!"جیس سرش را تکان داد:باشه ولی اول باید توروتمیزت کنیم"و به سمت هتل اپارتمان ارزان قیمت چند خیابان بالاتر راه افتاد.
جیس غرغرکرد:زود باش!"وچشمانش را محکم تر برهم فشرد ایرینا ده دقیقه بود که مشغول لباس پوشیدن بود و از انجاییکه بیرون هوابارانی بود ایرینا اورا مجبور کرده بود پشت به اوبایستد و چشمانش را ببنددبالاخره بعدازاینکه تاپ سیاه رنگ وشلوارک جین جدیدی راکه جیس باعجله خریده بود پوشیدگفت:خب حالا میتونی نگاه کنی"جیس چشمانش را باز کرد و ناخوداگاه به ایرینا خیره شد پوست سفیدش با پوشیدن تاپ مشکی به شدت به چشم می امدواندام او بزرگتراز سنش بود جیس نگاهش را ازاو گرفت وبه خودش نهیب زد:هی اون سه سال ازت کوچیکتره حداقل جسمش که اینطوریه پس بیخیال مخ زنیش شو سرت توکار خودت باشه"ایرینا خندید:به چی فکر میکنی؟" _ها؟ هیچی "ودوباره ناخوداگاه نگاهی به او انداخت واین از چشمان تیز بین ایرینا پنهان نماند او شروع به خندیدن کرد:اوه پسرک خجالتی هیدیز!اعتراف کن که من به نظرت جذابم!"جیس احساس گرما کرد ایرینا دست از سربه سرش گذاشتن برداشت جیس تمام جرئتش را جمع کرد:هی خواهش میکنم فکر نکن من قصد بدی دارم صادقانه تو واقعا برای من جذابی و من خب یه پسرم"ایرینا لبخندی زد وشانه بالا انداخت:خودتو اذیت نکن جیس من توی زمان خودم تقریبا هر هفته خواستگار داشتم و طبق معیارهای اون موقع من یه دختر بالغ محسوب میشم"او مشت ارامی حواله ی شانه ی جیس کرد:اما ازاین تعجب میکنم که چرا من برات جذابم دخترای افرودیته دورت زیادن وهیچکس به پای اونا نمیرسه به خصوص من!"جیس لبخند کجی زد:اوه درباره ی اون خب اونا جذابن ولی نه اونطوری که با معیار های من جور دربیاد"ایرینا دست به کمر شد:اوه!پس تو وسواسی هستی!خب معیار هات چیه؟مردن وسپری کردن دوقرن توی قلمرو پدرت؟!"جیس خندید ایرینا موهای خیسش را تکاند و انها را به هم ریخت جیس گفت: حالاکه دیگه شبیه شخصیت های هالووین نیستی بیا بریم خرید کنیم من فقط حوله ولباس خریدم نمیدونستم چه چیزای دیگه ای ممکنه لازم داشته باشی"ایرینا شلوارجین مشکی وژاکت مشکی قرمز انتخاب جیس را پوشید وبا نگاهی عاقل اندرسفیه از دراتاق هتل اپارتمان خارج شد.
ایرینا
از وقتی فهمیده بودم جیس منو جذاب میدونه مثل دیوانه ها هر دودقیقه یکبار لبخند میزدم ولی از خودم عصبانی بودم،چه فرقی میکرد جیس منو چطور بببینه؟من داشتم میمردم شاید فقط از سر دلسوزی یه دروغ تحویلم داده بود!اما از کی تابه حال احساسات دلیل ومنطق سرشان میشود؟فروشگاه بزرگ شبانه روزی گرم بود برای همین زیپ ژاکتم رو باز کردم جیس چرخ دستی ای برداشت وهردو به ارامی شروع به چرخ زدن بین قفسه ها کردیم،یکی از احمقانه ترین کارهایی که شمامیتونید توی یک اخرالزمان بااحتمال نابودی 97درصدی انجام بدیدولی خب گرسنگی و نیازهای فیزیکی اخرالزمان به مرخصی نمیروندبنابراین به سمت قفسه ی غذاهای خشک رفتیم و تا جیبمان اجازه میداد خوراکی برداشتیم گوشت خشک چیپس چند بسته غلات صبحانه انواع کربوهیدرات وهرچیزی که اگر دربرنامه ی غذایی شما وجود داشته باشد ان هم همه در یک روز احتمالا باعث سکته ی قلبی مادرتان میشود،بعد به سمت غذاهای تازه برای امشب وروز بعد رفتیم کمی سبزیجات بیکن و به لطف جیس و کارت شناسایی اش یک باکس کامل ابجو جیس چرخ دستی روبه اون سمت فروشگاه برد جایی که تونستیم کوله پشتی فندک ژل اتش زنه کیسه ی خواب پوتین های ساق دار مشکی و چند چاقوی جیبی و کمی ظروف مسافرتی برداریم کارت اعتباری مخصوص نیمه خدایان که جیس به همراه داشت با حجم خیلی خیلی زیادی از پول پرشده بود برای همین وقتی خرید کردیم چیزی زیادی ازش کم نشد برای حمل بار تاکسی گرفتیم و جیس ادرس جایی به غیر از هتل را به راننده داد ،یکی از خوبی های اینکه بدونی کی میمیری اینه که نمیترسی کسی بدزدتت!برای همین من در کمال خونسردی منتظر شدم تا به مقصد جیس رسیدیم یک کارخونه ی متروکه پیاده شدیم و به دنبال جیس داخل رفتم وخب فکر کنم شوکه کلمه ی مناسبی برای اون لحظه بود داخل اون مکان پر بود از اسلحه هایی مثل شمشیر تیروکمان نیزه واسلحه های مروزی مثل شاتگان ام یک ارپی جی تفنگ شاچمه ای ،طرف دیگه پربود از ماشین های لوکس روز تقریبا تمام کمپانی ها برام اشنا بود بنز فورد وکادیلاک،پرسیدم:اینجا چیکار میکنیم؟"_اومدیم یکم اسلحه و یه ماشین برداریم این انبار ها توی تمام امریکا پیدا میشن ما برمیداریم و با کارت اعتباری حساب میکنیم"وبه دستگاه کارتخوان اشاره کرد منظر شدم تا کارش رو انجا بده ودست اخر هردو سوار بر یک جگوار ایکس کاای(یک ماشین بدون سقف برای دیدن این ماشین نام جگوار ایکس کا ای رو سرچ کنید)از انبار نیمه خدا ها خاج شدیم وبه هتل برگشتیم و مثل قحطی زده ها به بیکن ها حمله کردیم وبعد ازاینکه سیر شدیم جیس روی کاناپه ی پایین تخت و من روی تخت خوابیدیم.
- ۹۴/۰۶/۲۳