اینم اولین قسمت از داستانم فقط راجب اسمش یه توضیح کوچولو بدم اخًرون یه رودخونه توی یونان باستانه که طبق افسانه ها از دنیای زیرین سرچشمه میگیره برای اطلاعات بیشترهم به ویکی پدیا مراجعه کنیدخلاصه:
ایرینا دختریه که در قرن هجدهم در13سالگی به قتل رسیده و حالا اسیر یه رودخونه ی برزخ مانند شده اون دوقرن بعد از رودخونه بیرون کشیده میشه و میفهمه اصلا یه دختر عادی نیست
جیس پسری که دراحساس گناه شدیدی دست و پا میزنه وعقیده داره بدترین قسمتزندگیش اینه که پدرش رو به شدت دوستداره واین دوستداشتن رو انکار میکنه
تینا یک دختر زیبا و ظریف که کسی هرگز اونو در مسائل مهم جدی نمیگیره و درجنگها وقهرمان بودن هیچ سهمی نداره اما باتمام وجود یک جنگجو به دنیا اومده و سرسختانه فراتر از همه ی انتظار ها ظاهر میشه
سرنوشت این سه به هم گره خورده وسرنوشت دنیا به این سه نفر،اما اونا تسلیم سرنوشت میشن؟یا تصمیم دارن سرنوشتشون رو خودشون بسازن؟